چهارده دریا |
یه روز یه مهندس انگلیسی اومده بود مشهد
برای سیستم تهویه حرم امام رضا
وقتی داشت داخل صحنا رو بازدید میکرد چشمش خورد ب پنجره فولاد آقا
رو کرد به مترجمش :
چرا انقدر اینجا شلوغه واین دستمالها چیه مردم به اون میبندن ؟!
مترجم گفت :
ما شیعه های ایران هرمشکلی داریم میایم اینجا و
این دستمالا رو میبندیم تا مشکلمون زودتر حل بشه
که دیدن مهندس کرواتشواز گردنش بازکرد و بست به پنجره فولاد آقا
چند قدمی ازپنجره دور نشده بودیم که تلفنش زنگ خورد
مترجم میگه:دیدم مهندس حالش دگرگون شد
نمیتونست حرف بزنه
بعد از اینکه حالش بهتر شد گفتم : اتفاقی افتاده ؟!
دستاش میلرزید گفت :
خانمم بود ،
ما تو خونه یه دختر فلج داریم زنگ زده میگه : کجایی؟!
بهش گفتم چیزی شده ؟!
گفت : یه شخصی اومده بود جلوی درگفت من رضا هستم ،
همسرتون منو فرستاده اومدم دخترتونو ببینم ،
برای چند لحظه اومد اتاق بچه نگاهی بهش کرد و
یه دستی روی سرش کشید و گفت :
به آقاتون بگید مشکلش حل شد و رفت .
بعد از اینکه برگشتم اتاق بچه دیدم ایستاده رو جفت پاهاش داره راه میره !!!
این آقا کی بود فرستادی ؟!
وقتی رفتم جلوی در رفته بود …
الســلام علیـک یاعـلی بن موسـی الرضـا « ع »
نظرات شما عزیزان: |
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |